آشتی
درباره ما

درباره ما

ئاشتی - بنیاد توسعه فرهنگی بانه سازمانی غير انتفاعي و غير دولتي و مردمی بوده که در راستای ارتقای سطح فرهنگی و گسترش آن فعالیت مینماید. بر این اساس ما جمعی از شهروندان شهرستان بانه بر آن شدیم که با تأسیس یک نهاد مدنی که به طور خاص رویکردی فرهنگی دارد، تلاش نماییم که مسایل و مشکلاتی را که گریبانگیر شهر و دیارمان شده است از صافی عقل جمعی عبور داده و با همت مسئولانه خویش در صدد حل آنها و ارائه راهکارهی لازم برآییم. لذا بر خود لازم دانستیم که در این برهه زمانی، ضمن احساس مسئولیت مدنی، سایر…[ادامه]

درباره ما
خواندم !

افسانه غار افلاطون

نوشته شده توسط در تاریخ ۱۳۹۵-۱۰-۰۷ 2,116 بازدید

راهی به بیرون از ظلمات غار

تصور کن گروهی در غاری زیر زمین زندگی میکنند. همه پشت به دهانه ی غار نشسته اند و دستها و پاهای آن ها را طوری بسته اند که جز دیوار عقب غار جایی را نمیبینند. پشت سر آنها دیواری بلند است، و موجوداتی آدم گونه از پشت آن رد می شوند، و پیکره هایی به شکل های گوناگون با خود حمل میکنند و اینها را بالا بر فراز دیوار نگه داشته اند. آتشی هم در پشت این این پیکره ها شعله ور است، و سایه های  لرزان بر دیوار عقب غار می افتد. پس تنها چیزی که غارنشینان می توانند ببینند همین بازی سایه هاست. این جماعت از روزی که به دنیا آمدند بدین حالت نشسته بوده اند، از این رو گمان میکنند چیزی جز این سایه ها وجود ندارد.

حال تصور کن یکی از این غارنشینان موفق خواهد شد خود را از بند رها سازد. اولین چیزی که از خود میپرسد آن است که این سایه ها از کجا می آید. همین که به عقب برمیگردد و پیکره های متحرک را بالای دیوار می بیند، به نظرت چه حالی پیدا می کند؟ ابتدا نور تند خورشید چشم های او را می زند. از روشنی و شفافی پیکره ها به حیرت می افتد زیرا تا کنون تنها سایه ی آنها را دیده بود. و اگر بتواند از دیوار بالا برود و از آتش بگذرد و پا در جهان خارج بنهد، از این هم حیرت زده تر خواهد شد. از تماشای آن همه زیبایی چشمهای خود را خواهد مالید. حیوانات و گل ها را که تا کنون تنها سایه ی ضعیف آنها را در غار دیده بود حال به شکل واقعی خواهد دید. ولی هنوز هم از خود می پرسد این همه گل و حیوان از کجا می آیند. آنگاه چشمش به خورشید در آسمان می افتد و می فهمد این سرچشمه ی حیات همه ی گلها و حیوانات است، همان گونه که آتش سایه ها را در غار پدیدار می کرد.

غارنشین نیک بخت می تواند از این هم قدم فراتر گذارد و به اطراف و اکناف برود، و از آزادی تازه یافته ی خویش بهره برد. ولی در عوض به فکر آنهایی که هنوز در غارند می افتد. باز میگردد. و به آنجا که می رسد می کوشد به غارنشینان بقبولاند سایه های دیوار بازتاب لرزان چیزهای “حقیقی” است. ولی آنها حرفش را باور نمیکنند. دیوار غار را نشان میدهند و میگویند چیزی جز آنچه به چشم می بینیم وجود ندارد. و سرانجام او را می کشند.

 

افلاطون در افسانه ی غار می خواهد بگوید که فیلسوف از تصویرهای سایه وار این جهان به اندیشه های حقیقی نهان در پشت پدیده های طبیعی می رسد. و احتمالا به سقراط نیز می اندیشید، که به دست “غارنشینان” کشته شد چون  تصورات معمول و مرسوم آن ها را بر هم زد و سعی کرد راه بصیرت واقعی را بر آنها بگشاید. افسانه ی غار نشانگر شهامت سقراط و احساس مسئولیت او در امر تعلیم و تعلم است.

افلاطون می خواهد بگوید رابطه ی تاریکی غار و چگونگی دنیای بیرون همانند است با رابطه ی صورتهای جهان طبیعی و صورتهای عالم مثال. نمی گفت جهان طبیعی تاریک و غم انگیز است، می گفت در قیاس با روشنایی عالم مُثُل تاریک و غم انگیز است. تصویر یک مناظره ی زیبا تاریک و غم انگیز نیست. اما به هر حال فقط یک تصویر است.

هاوژین شجیعی

دی ۹۵

منبع: کتاب “دنیای سوفی”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *