آشتی
درباره ما

درباره ما

ئاشتی - بنیاد توسعه فرهنگی بانه سازمانی غير انتفاعي و غير دولتي و مردمی بوده که در راستای ارتقای سطح فرهنگی و گسترش آن فعالیت مینماید. بر این اساس ما جمعی از شهروندان شهرستان بانه بر آن شدیم که با تأسیس یک نهاد مدنی که به طور خاص رویکردی فرهنگی دارد، تلاش نماییم که مسایل و مشکلاتی را که گریبانگیر شهر و دیارمان شده است از صافی عقل جمعی عبور داده و با همت مسئولانه خویش در صدد حل آنها و ارائه راهکارهی لازم برآییم. لذا بر خود لازم دانستیم که در این برهه زمانی، ضمن احساس مسئولیت مدنی، سایر…[ادامه]

درباره ما
خواندم !

کسی به فکر ماهی ها نیست، رودخانە را لولە فاضلاب بزرگی کردەاند

نوشته شده توسط در تاریخ ۱۳۹۵-۰۴-۲۸ 1,951 بازدید

روزگاری نچندان دور مردم بانە برای تفریح و استراحت بە این رودخانە میامدند. صدای خندە بچەهایی کە مشغول شنا کردن بودند بە گوش میخورد. بعضی مواقع ماهیگیری هم انجام میگرفت. آنزمان زندگی توام با احترام بە طبیعت بود.
اما حالا رودخانە تبدیل بە لولە بزرگی برای فاضلاب شهر شدە است. از شادی و سرسبزی خبری نیست. تعفن بیداد میکند. هنگام عبور مردم نفس خود را حبس میکنند. انگار توافقی نانوشتە بین مردم و مسئولین امضا شدە است کە کاریش نمیشود کرد باید تحمل کرد.
هیچکس رحم نمیکند. فاضلاب محلەها، کارواشها، آشغال میوەفروشیها، نخالە ساختمانی، ساخت و سازها در حریم رودخانە ، و …. .
فرهاد – ن       ۱۳۹۵/۰۴/۲۸

من فکر می کنم...
من فکر می کنم...
من فکر می کنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود.

۲۰۱۶۰۷۱۸_۱۰۱۳۰۶ ۲۰۱۶۰۷۱۸_۱۰۱۴۵۸ ۲۰۱۶۰۷۱۸_۱۰۱۵۴۷۲۰۱۶۰۷۱۸_۱۰۱۷۱۰۲۰۱۶۰۷۱۸_۱۰۱۳۰۶1 ۲۰۱۶۰۷۱۸_۱۰۱۶۱۷ ۲۰۱۶۰۷۱۸_۱۰۱۷۴۸

کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است.
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست


حیاط خانه ی ما تنهاست
حیاط خانه ی ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانه ی ما خالی ست
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتند
و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
شب ها صدای سرفه می آید
حیاط خانه ی ما تنهاست



پدر می گوید:
"از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خود را بردم
و کار خود را کردم"
و در اتاقش، از صبح تا غروب،
یا شاهنامه می خواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر می گوید:
" لعنت به هر چه ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق می کن که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی ست."


مادرم تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای مصیبتی می گردد
و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است.
مادرم تمام روزها دعا می خواند
مادر گناهکار طبیعی ست
و فوت می کند به تمام گل ها
و فوت می کند به تمام ماهی ها
و فوت می کند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
بخششی که نازل خواهد شد


برادرم به باغچه می گوید قبرستان
برادرم به اعتشاش علف ها می خندد
و از جنازه ی ماهی ها
که زیر پوست بیمار آب
به ذره های فاسد تبدیل می شوند
شماره بر می دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند.
او مست می کند
و مشت میزند به در و دیوار
وسعی می کند که بگوید
بسیار دردمند و خسته و مایوس است

او ناامیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار می برد
و ناامیدیش
آنقدر کوچک است که هر شب
در ازدحام میکده گم می شود.
...
حیاط خانه ی ما تنهاست
حیاط خانه ی ما تنهاست
تمام روز
از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید
و منفجر شدن
همسایه های ما همه در خاک باغچه هاشان بجای گل
خمپاره و مسلسل می کارند
همسایه های ما همه بر روی حوض های کاشیشان
سرپوش می گذارند
و حوض های کاشی
بی آنکه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه های کوچه ی ما کیف های مدرسه شان را
از بمب های کوچک
پر کرده اند.


حیاط خانه ی ما گیج است
من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر می کنم که باغچه را می شود به بیمارستان برد
من فکر می کنم...
من فکر می کنم...
من فکر می کنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود.
فروغ فرخزاد
برچسب ها : ، ، ،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *